Wednesday 20 April 2011

درودی به دوستانی که در اینجا با من لحظه ای را سپری میکنند

این روزها وقتی به صفحه های نا خوانده وخوانده زندگیم فکر میکنم خیلی برای خودم دلم میسوزد یکی برای اینکه خیلی این صفحه ها الکی سیاه شده اند ونا خوانا هستند وخیلی ها را هم منتظرم که چه بلایی سرشان میآید. ولی در این میان از یک چیز خیالم راحت بود وآن حس میهن دوستی بود که در این میان خیلی روشن وزیبا میدرخشید ومن به آن خیلی باد به غبغب می انداختم ولی این هم یک دلخوشکنکی بود که خودم از آن خبر نداشتم .وقتی به صحبتهای بزرگان وکسانی که سری در سرها دارند نگاه میکنم می بینم که این میهن دوستی من رنگی ندارد وخیلی هم نباید به آن دلخوش باشم چون کارها ویا حرفهایی هست که باید یاد بگیرم ومن  جایم در میان میهن دوستان در ته صف است وقتی که که بابک وآرتمیس وماندانا وآتوسا وسیمین بهبهانی وستارخان هستند میشود من هم خودم را میهن دوست بنامم؟ ولی بهرحال سعی کردن هم خودش بد نیست نباید زیاد سخت گرفت یک مقدار همت وتلاش می خواهد تا بتوانی در صف اول قرار بگیری امیدوارم که بتوانم آنقدر توانایی وزندگانی داشته باشم که این دین را به وطن وهموطنمانم بدهم . من این سرزمین را با هیچ جای جهان عوض نخواهم کرد ای ایران بدان که همیشه با منی و خواهی بود دوستت دارم. 
با مهر که نوشته ام را خواندید