Sunday 20 November 2011

ایران به چه می اندیشی!!

ایران چه تنهایی !چه غمگینی!
چه بر تو و خودمان کردیم تنت را زخمی دلت را خون ولی همچنان برایمان مادری مهربانی.هرکس برای سرت و برای گذشته ات قیمتی تعیین می کند .هرکس خود را برای رهبریت و برای در دست گرفتنت برحق می بیند ولی باز هم این تویی که همچنان محجوبانه به این بازیها نگاه می کنی.
آنان که برای نابودیت نقشه ها در سر داشتند ودارند و برای پاره پاره کردنت توطئه ها در چنته دارند بارها در طول تاریخ با پوست ووروحت احساس کردی وهمه را پشت سر گذاشتی صادقانه قلبت را برای همه باز کردی ولی دشمنانت بیرحمانه آن را دریدند وتو دوباره آن را به  هم پیوند دادی. بوی خاکت را در هوایت بر مشام آن کسانی که دوستت دارند سخاوتمندانه ومعطرپخش می کنی تا بیشتر عاشقانه بر تو بنگرند وبا تو به زندگی ادامه دهند. چه مغرور بودی روزی که در دل تو فرزندانی برومند همانند رستم وسهراب وکورش وداریوش زاده وپرورانده شدند و آرشها برای حفظ مرزهایت جان در کمان کردند واز خون سیاوشانت  لاله ها  گلگون شد. واین روزگار چه بد گونه با تو رفتار کرد. 
آیا روزی را می توانستی تصور کنی که عربان بیابانگرد به خاک پاکت نزدیک شوند وزنان ودختران وفرزندانت را به بردگی کشند وتجاوز کنند و سرها وزبانها بریده شود و مردان پهلوانت به  خواری وذلت کشیده شوند واز خون پاکشان سرتاسر خاکت  بوی خون دهد؟ تمامی ثروتت را به غارت ببرند ومدعی حاکمیت بر تو شوند وخونهای بابکها وابومسلمها و...برای بازپسگیری تو بر دلت بریزد؟ آیا روزی را می دیدی که وجودت از آن همه جلال وشکوه وبزرگی تکه تکه شود وبرای یک سفر شاهانه به اروپا به مبلغی ناچیز فروخته شود و پولش برای عیش وعشرت چند بی وطن مصرف شود ولی این باز تو بودی که هنوز گریان ونگران همان خاک ازدست رفته وتکه های بدنت بودی وهستی.آیا روزی را فکر می کردی که مردمی از درون  و وجود تو عقل فروخته شوند واز متفکرانش گرفته تا عامی ترینشان بدست خودشان عاملان فروپاشی تو بشوند؟ همان فرزندانی که همیشه به آنها مغرور بودی وبه آنها می بالیدی و آغوشت را با مهر برایشان می گشودی و در همه سختیها و دشواریها پشت وپناهشان بودی؟ ولی نمی دانستی که همانها دشمنان پنهان نا آگاه وآگاه  تو هستند. تنها از این میان چند تنی از جگر گوشگانت فقط به تو می اندیشیدند. ولی در آن همهمه وهیجان کاذب صدایشان به گوش همه نرسید آنها را خفه کردند وکشتند وفراری دادند بختیار وفرخزاد وشرفکندی ...تنها بودند در میانه خیل مشتاقان نابودی تو .دوباره دشمنان تو را به آتش حسادتهایشان سوزاندند وتاریخ را تکرار وتکرار کردند ساکت ماندند تا زنانشان را برای همان عربها هدیه ببرند وفرزندانشان را بر بالای جراثقالها اعدام کنند خاکت را با بی خیالی وبی احساسی به بیگانگان واگذار کنند وتو هر روز زخم دار تر وتیره روز تر شدی. حال که زمانه همان فرزندانت را که به گوشه ای دوراز مادر مهربانش افکنده باز هم به بیراهه می روند بازهم به تو نمی اندیشند به خودشان  و به حزبشان  و به منافع گروهیشان و به شهرتشان و به پولشان و به امکاناتشان می اندیشند. ایران و میهن معنایش را برایشان از دست داده است. تو دیگر در آنها نیستی. نمی خواهند ببینند که فقط فریاد می زنند وهوار می کشند. بی آن که بدانند برای چیست و برای کیست چون هدفشان تو نیستی خود خودخواهی هایشان است وبس.
 و این باز تو هستی که صبورانه به آنها می نگری وبه سبکسریشان خون می گیریی. می دانی روزی خواهد آمد که فرزندانی از دل تو زاده خواهند شد که فقط به تو بیاندیشند ودیگر هیچ وبرای تو بجنگند و دیگرهیچ. با هم برای تو فداکاری کنند و از همه چیزشان بگذرند ودیگر هیچ و در آن روز تو دوباره سر فراز خواهی شد و زخمهایت ترمیمی دوباره خواهد یافت و بر زبان ملتت سرود ای ایران ای مرز پر گهر  جاری خواهد شد. دوباره پرچم زیبای سبز وسفید وقرمز همراه با شیر پر قدرتش بر فراز کوه های  البرز وسبلان  وزاگرس بر افراشته می شود وزندگی جریان خواهد گرفت  وروحت شاد و گشاده خواهد شد. این تصور تنها روزنه امید توست تنها به آن روز می اندیشی که فرزندانت با ر دیگر به مادرشان به وطنشان بیاندیشند و دیگر هیچ. 

Thursday 10 November 2011

آیا اگر ما مردم حضور داشته باشیم جنگی اتفاق می افتد؟


وقتی حرف از جنگ پیش می آید به یاد خاطره ای می افتم در سالهای اول دبیرستان در شهری دور از سرو صدای  آنچنانی جنگ. در اتوبوسی بودیم با دوستان هم مدرسه ای و مشغول حرفها وشیطنتهای نوجوانی . ولی ناگهان صدای خیلی عجیبی از جلوی اتوبوس آمد تقریبا همه ساکت شدند .اول فکر کردیم که شاید یک صدایی از طرف پسرها ی هم سن وسال ماست که برای اذیت کردن دخترها وجلب توجه کردن از خودشان در می آورند وچون ته اتوبوس بودیم آنچنان دیدی هم به صندلیهای جلو نداشتیم زیاد پیگیر نشدیم . بازهم مشغول به حرف زدن شدیم که آن صدا با آهنگ بلندتری تکرار شد .ولی باز هم همه ساکت شدند .سکوت در اتوبوس داشت من را بسیار کنجکاو کرده بود.همه فقط بهم نگاه می کردیم ولی نمی دانستیم در جلو اتوبوس دارد چه اتفاقی می افتد .در ایستگاه که اتوبوس ایستاد مردم بیشتری پیاده شدند وما هم توانستیم تقریبا به جلوی اتوبوس نزدیک شویم وتازه آنجا با منظره ای روبرو شدم که تنم را لرزاند وهنوز که سالها از آن دوران می گذرد  و به یادش می افتم منقلبم می کند .پدر درمانده روستایی در کنار پسری تقریبا 18 ویا 19 سا له که مرتب صداهای عجیب وغریب از خودش در می آورد سعی می کرد فرزندش را ساکت کند ولی مثل اینکه او نمی فهمید ویا از چیزی رنج می برد و نمی توانست خواسته خودش را بفهماند .درد ورنج را در دیده پدر می دیدم ولی انگار کاری بیشتر از این نمی توانست بکند .منهم که این کنجکاوی داشت دیوانه ام میکرد نزدیکتر رفتم  واز پدر پیر پرسیدم پدرجان چی شده تصادف کرده ویا اتفاقی افتاده ؟ که جوابم را خیلی آرام ومتین داد نه دخترم توی جنگ اینطوری شده وقتی که فرمان حمله بهشون دادن دوستش جلوی چشمش ترکش خورد و سرش از بدنش جدا شد و دیده که تن دوستش تا چند قدم بدون سر جلو رفته وبعد افتاده روی زمین. حالا شوک شده واز جبهه آوردنش اینجا منهم دارم می برمش خونه نمی دونم چه جوابی به مادرش بدم .من که خشکم زده بود نمی تونستم حتی پلک بزنم .فقط اتوبوس ایستاد و پدر پیر با سختی پسر جوانش را از اتوبوس پیاده کرد.من ماندم یکدنیا غم و بغض. به خانه که رسیدم حال وهوای من خیلی بهم خورده بود حتی حال نگاه کردن به کتابهای جامعه شناسی را که خیلی بهش علاقه داشتم را نداشتم .تلویزیون را باز کردم ودیدم آهنگران با آن صداش نخراشیده اش دارد برای بازار گرمی جبهه ها سرود می خواند جوانان کم وسن وسالی که همه شان در مدرسه ها مغز شویی شده بودند در کاروانها روانه جبهه ها می شدند وبعد صحنه هایی از این بچه ها  که  یکی یکی در صف می ایستادند تا یاد بگیرند چگونه مین خنثی کنند مثل یک صحنه ترسناک جلوی چشمان من رژه می رفت.  غرض من از نوشتن این مطالب  این نیست که بخواهم جنگیدن سربازان وجان بر کفانی که بی محابا جان خود را در راه میهن از دست دادند را به زیر سوال ببرم اصلا .وقتی مسئله میهن وکشور در میان باشد همه باید در این راه لباس رزم را بر تن کنند .جنگ ایران وعراق تا زمان آزاد سازی خرمشهر دفاع از میهن بود ولی بعد از آن دیگر فقط هدف نابودی نسل جوان ونابودی کشور و محکم کردن پایه های حکومت  فاشیست و خونریز جمهوری اسلامی  وباز گشودن دست حاکمان مذهبی در اعدامهای سالهای 60 تا 67 بود.
حالا هم بعد از این سالها دوباره عده ای بی وطن  با یاری بیگانگان نقشه ویرانی باقیمانده های ایران را در سر می پرورانند .کشورهایی که دست همکاریهایشان وهمراهیهایشان در به زنجیر کشید ن جوانان ما حتی در مقاله های روزنامه های خودشان خوش درخشید. فروش اسلحه  های مجاز وغیر مجاز برای سرکوب حرکتها وتحصنها واعتراضات داخلی  وخرید نفت در روی دریا بطور غیر قانونی البته با فریاد در بلندگوهای تحریم .چشم بستن بر روی اعدامها وعدم حمایت از ملت ایران در هر جایی که صدایی از آنها شنیده می شد (البته به جز مواردی خاص که منظور نظر اهداف خودشان بود .دادن جوایز چپ وراست چند میلیونی به افراد بخصوص در مراسم مختلف برای حمایت از آن جریانات خاص اصلاح طلبی ) همه نمونه هایی از عدم حمایت مردم توسط این حکومتها در طول تاریخ 32 ساله می باشد .
آنچه که مهم است  اخبار ومقاله های مختلف چه در روزنامه های ایرانی وغیر ایرانی همه حرف از شروع یک طوفان می کنند . من متاسفم از اینکه بیایم ودر اینجا از حضور بی رنگ اوپوزسیون  صحبت کنم که واقعا نمی دانم باید دیگر چه بر سر این مرز وبوم بیاید که آقایون وخانومها از جایشان تکانی بخورند. از خودمان مردم بیشتر مایوس هستم نه اشتباه نکنید از مردم داخل ایران نه از مردم هموطنم که به خاطر شرایط وحشتناک داخل ایران به خارج رحل اقامت گزیده اند ودر ساحل امن وامان زندگی می کنند.من موقعیت ملت خودم در داخل را کاملا می فهمم وتا همین جا هم که توانسته اند از این همه سرکوب و یوغ استعمار واستثمار جان بدر ببرند وخود را حفظ کنند ومبارزات مدنی خود را کم و بیش دنبال کنند کلاه احترام بر می دارم . ولی مردم ایرانی خارج از کشور که اینگونه راحت زندگی می کنند (البته منظور من  کنترل حکومت ونظام امنیتی است) چرا این گونه ساکتند ؟مگر این مملکت از آن شما نیست ؟مگر شما در طول جنگ صدمه ندیده اید؟ مگر هنوز ویرانیها را در آبادان وخرمشهر نمی بینید ؟مگر هنوز که هنوزه است ما اثرات بمبهای شیمیایی را بر بدن نحیف  کودکان و زنان وسربازان این مملکت نمی بینیم ؟خساراتی که به اقتصاد  وپایه های فرهنگی این مملکت زده شد را نمی بینید؟ به خدا کار ساده ای است اگر یادتان رفته سر کوچکی به کامپیوتر های خانه هایتان بزنید وعکسهای دوران جنگ را مروری کنید. آیا شما بازگشت به همین دوران را می خواهید اینهمه بی احساسی شما مردم برای چیست ؟اگر از گروه و دسته ای خوشتان نمی آید در کنار آنها نشستن واختلافها را کنار گداشتن بهتر است یا اینکه ملت ایران را در این وضعیت قرار دادن می تواند جوابی برای این خودخواهیهای شما باشد؟ خوشی داشتن وزندگی خوب داشتن وبدور از جنگ زندگی کردن خواست هر انسانی است ولی چرا ما چشمانمان را بر روی انسانیت بسته ایم و فقط به فکر خوشی وراحتی خودمان در این ینگه های دنیا هستیم .ما وشما هر کاری کنیم در دید اینها یک ایرانی هستیم . خدا نکند روزی را که پای یک سرباز آمریکایی ویا انگلیسی به خاک میهن من وشما باز شود. مطمئن باشید که ما هم در این کشورها آب خوش از گلوهایمان پایین نخواهد رفت  .اگر خون یکی از این سربازان در خاک ما ریخته شود دیگر شما هم رنگ آسایش را نخواهید دید. با چه تضمینی می خواهید فرزند خود را در مدرسه ای بگذارید که پدرش ویا مادرش الان در خاک ما در حال جنگ است ؟ آیا اگر پدر ویا مادر دوست فرزند شما در این جبهه کشته شود آیا دیگر می توانید فرزند خود را با همان امنیت و آسایش قبلی به این مدرسه بفرستید  ویا برعکسش را هم می توانید تصور کنید اگر یکی از اقوام شما در این بمب اندازیها کشته شود شما چه عکس العملی با مردم کشور میزبانتان خواهید داشت؟ با همسایگان خود چکار خواهید کرد ؟هنوز هیچ جنگی اتفاق نیافتاده یک رستوران در آمریکا یک تصویر راسیستی بر دیوارش گذاشته است .حال ببینید بعد از اعلان جنگ چه خواهد شد.
 ای مردم  ای انسانهای ایرانی این تنها یک مثال بود مثالی بسیار ساده ولی واقعی.من بعنوان یک زن ایرانی از شما مردم خارج نشین با هر ایده ونظر وگروه وحزبی که هستید التماس می کنم بیایید با هم بر علیه جنگ وحکومت جمهوری خون وجنون که هدفش نابودی میهن ماست هم صدا فریاد برآوریم .درهر کجا که هستید اعتراض کنید .ما در کشورهای خودمان با تظاهرات هزاران نفره خود می توانیم نگاه جهان را به طرف حمایت از مردم ایران بکشانیم .همبستگیهای ما از هر جناح وحزبی می تواند نشاندهنده این باشد که ما همه هدفمان نجات ایران است وبس. خودخواهیها ودروغ ورزیها و کینه ورزیها در این دوره خطیر ما را به جایی نمی رساند .اگر ما همبسته نشویم بزرگترین بازنده جهان خواهیم بود .زمان ووقت بسیار تنگ است بیاندیشید .چون ما باید جوابگوی نسل بعد از خود باشیم . بیاندیشیم که نیاکان ما با چه مرارت وسختیهایی این مملکت را حفظ کردند تا بدست ما برسد . نگاه مردم داخل ایران به همت ما مردم خارج کشور است .باور کنید که قدرت ما فرای همه چیزهاست .دولتها ی دنیا چقدر هشدار بدهند که اگر شما نباشید ما وارد عمل خواهیم شد. وقتی از ما حرکتی نیست آنها وارد صحنه می شوند و برای ما تصمیم می گیرند تا ما نباشیم وحضور خودمان را اعلام نکنیم  فایده ای نخواهد داشت .امیدوارم که زمان را به یاد داشته باشیم از هر کجای ایران هستید به هر چه اعتقاد دارید به ملت ایران وبه ایران بیاندیشید
پاینده ایران وایرانی   

Saturday 5 November 2011

برای تمام لیلاهای پر پر شده کشورم

دلم امشب گرفته بود. خیلی وقت بود که تصمیم داشتم یک فیلمی برای زنان شهید ایران که  در این 32 سال به پای جوخه های اعدام رفته بودند بسازم که امشب موفق به تمام شدنش شدم .ولی بازهم خیلی ناراحتم چون عکسهای زیادی از این عزیزان در اختیارم نبود.من را باید ببخشید اگر تصویری در میان نیست .برای هرکدام از این عکسها کلی گریستم وقتی فکر می کردم که بعضی از اینها حتی به سن 18 سالگی هم نرسیده بودند وبه آغوش گرم مادر وپدر خود محتاج بودند وچه لحظات ترسناک وهراسناکی را تا لحظه به آغوش کشیدن مرگ  بدنبال کشیدند بر خودم می پیچیدم .کسانی که با گلوله های دژخیمان ویا زیر شکنجه ها وتجاوزویا از فشارهای حکومت ویا دوری از میهن دست به خودکشی زدند که خود نوعی اعدام به حساب می آید.اعدام همیشه برای من منظری زشت ونکبت بارداشته ودارد .تا وقتی که کوچک بودم معنی ومفهوم مرگ برای من وجود خارجی نداشت .ولی بعد از آن حرکت شوم 57 یادم هست برای اولین بار کلمه اعدام هویدا را از زبان پدرم شنیدم ونمی فهمیدم که اعدام یعنی چی؟ ولی ما قربانیان زنده انقلاب پدر مادرهایمان خیلی زود با این کلمه مانوس شدیم خیلی زود .چون آنقدر اعدام شدند وشدند تا فهمیدیم که معنی اعدام ویا جان کندن یعنی چی.این کلیپ هر چند کوتاه راساختم با آهنگی که همیشه با آن خاطره داشتم ودارم .امیدوارم که روان وروح این عزیزان که به پای جوخه های اعدام کشیده شده آرام بگیرد وبه آرامش ابدی دست یابد .ولی بدانید که ما تا زنده ایم برای شما عزیزان که به ناحق اعدام شدید خواهیم ایستاد .شما برای ما سروهای ایستاده بودید وهستید
پاینده ایران وایرانی
جاودان راه آزادگان

دوستانی که نمیتوانند در این قسمت ویدئو کلیپ را مشاهده نمایند لطفا به لینکی که در زیر آمده مراجعه نمایند
http://www.youtube.com/watch?v=QV5N3jNUolc