ایران چه تنهایی !چه غمگینی!
چه بر تو و خودمان کردیم تنت را زخمی دلت را خون ولی همچنان برایمان مادری مهربانی.هرکس برای سرت و برای گذشته ات قیمتی تعیین می کند .هرکس خود را برای رهبریت و برای در دست گرفتنت برحق می بیند ولی باز هم این تویی که همچنان محجوبانه به این بازیها نگاه می کنی.
آنان که برای نابودیت نقشه ها در سر داشتند ودارند و برای پاره پاره کردنت توطئه ها در چنته دارند بارها در طول تاریخ با پوست ووروحت احساس کردی وهمه را پشت سر گذاشتی صادقانه قلبت را برای همه باز کردی ولی دشمنانت بیرحمانه آن را دریدند وتو دوباره آن را به هم پیوند دادی. بوی خاکت را در هوایت بر مشام آن کسانی که دوستت دارند سخاوتمندانه ومعطرپخش می کنی تا بیشتر عاشقانه بر تو بنگرند وبا تو به زندگی ادامه دهند. چه مغرور بودی روزی که در دل تو فرزندانی برومند همانند رستم وسهراب وکورش وداریوش زاده وپرورانده شدند و آرشها برای حفظ مرزهایت جان در کمان کردند واز خون سیاوشانت لاله ها گلگون شد. واین روزگار چه بد گونه با تو رفتار کرد.
آیا روزی را می توانستی تصور کنی که عربان بیابانگرد به خاک پاکت نزدیک شوند وزنان ودختران وفرزندانت را به بردگی کشند وتجاوز کنند و سرها وزبانها بریده شود و مردان پهلوانت به خواری وذلت کشیده شوند واز خون پاکشان سرتاسر خاکت بوی خون دهد؟ تمامی ثروتت را به غارت ببرند ومدعی حاکمیت بر تو شوند وخونهای بابکها وابومسلمها و...برای بازپسگیری تو بر دلت بریزد؟ آیا روزی را می دیدی که وجودت از آن همه جلال وشکوه وبزرگی تکه تکه شود وبرای یک سفر شاهانه به اروپا به مبلغی ناچیز فروخته شود و پولش برای عیش وعشرت چند بی وطن مصرف شود ولی این باز تو بودی که هنوز گریان ونگران همان خاک ازدست رفته وتکه های بدنت بودی وهستی.آیا روزی را فکر می کردی که مردمی از درون و وجود تو عقل فروخته شوند واز متفکرانش گرفته تا عامی ترینشان بدست خودشان عاملان فروپاشی تو بشوند؟ همان فرزندانی که همیشه به آنها مغرور بودی وبه آنها می بالیدی و آغوشت را با مهر برایشان می گشودی و در همه سختیها و دشواریها پشت وپناهشان بودی؟ ولی نمی دانستی که همانها دشمنان پنهان نا آگاه وآگاه تو هستند. تنها از این میان چند تنی از جگر گوشگانت فقط به تو می اندیشیدند. ولی در آن همهمه وهیجان کاذب صدایشان به گوش همه نرسید آنها را خفه کردند وکشتند وفراری دادند بختیار وفرخزاد وشرفکندی ...تنها بودند در میانه خیل مشتاقان نابودی تو .دوباره دشمنان تو را به آتش حسادتهایشان سوزاندند وتاریخ را تکرار وتکرار کردند ساکت ماندند تا زنانشان را برای همان عربها هدیه ببرند وفرزندانشان را بر بالای جراثقالها اعدام کنند خاکت را با بی خیالی وبی احساسی به بیگانگان واگذار کنند وتو هر روز زخم دار تر وتیره روز تر شدی. حال که زمانه همان فرزندانت را که به گوشه ای دوراز مادر مهربانش افکنده باز هم به بیراهه می روند بازهم به تو نمی اندیشند به خودشان و به حزبشان و به منافع گروهیشان و به شهرتشان و به پولشان و به امکاناتشان می اندیشند. ایران و میهن معنایش را برایشان از دست داده است. تو دیگر در آنها نیستی. نمی خواهند ببینند که فقط فریاد می زنند وهوار می کشند. بی آن که بدانند برای چیست و برای کیست چون هدفشان تو نیستی خود خودخواهی هایشان است وبس.
و این باز تو هستی که صبورانه به آنها می نگری وبه سبکسریشان خون می گیریی. می دانی روزی خواهد آمد که فرزندانی از دل تو زاده خواهند شد که فقط به تو بیاندیشند ودیگر هیچ وبرای تو بجنگند و دیگرهیچ. با هم برای تو فداکاری کنند و از همه چیزشان بگذرند ودیگر هیچ و در آن روز تو دوباره سر فراز خواهی شد و زخمهایت ترمیمی دوباره خواهد یافت و بر زبان ملتت سرود ای ایران ای مرز پر گهر جاری خواهد شد. دوباره پرچم زیبای سبز وسفید وقرمز همراه با شیر پر قدرتش بر فراز کوه های البرز وسبلان وزاگرس بر افراشته می شود وزندگی جریان خواهد گرفت وروحت شاد و گشاده خواهد شد. این تصور تنها روزنه امید توست تنها به آن روز می اندیشی که فرزندانت با ر دیگر به مادرشان به وطنشان بیاندیشند و دیگر هیچ.
No comments:
Post a Comment